داستان : دو دوست | Two friends
Two friends, Sam and Mike, were riding on a bus. Suddenly the bus stopped and bandits got on.
دو دوست به نام های سام و مایک در حال مسافرت در اتوبوس بودند. ناگهان اتوبوس توقف کرد و یک دسته راهزن وارد اتوبوس شدند.
The bandits began robbing the passengers. They were taking the passengers’ jewelry and watches.
راهزنها شروع به دزدیدن از مسافران کردند.آنها ساعت و اشیاء قیمتی مسافران را میگرفتند.
They were taking all their money, too. Sam opened his wallet and took out twenty dollars.
ضمنا تمام پول های مسافران را نیز از آن ها می گرفتند. سام کیف پول خود را باز نمود و بیست دلار از آن بیرون آورد.
He gave the twenty dollars to Mike. “Why are you giving me this money?” Mike asked.
او این بیست دلار را به مایک داد. مایک پرسید: «چرا این پول را به من می دهی؟»
“Last week I didn’t have any money, and you lent me twenty dollars, remember?” sam said. “Yes, I remember,” Mike said. “I’m paying you back,” Sam said.
سام جواب داد: «یادت می آید هفته گذشته وقتی من هیچ پول نداشتم تو به من بیست دلار قرض دادی؟» مایک گفت: «بله، یادم هست.» سام گفت: «من دارم پولت را پس می دهم.»